نفس باد صبا

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالـم پیر دگربـاره جوان خواهـد شد

ارغوان جـام عقیقی بـه سمن خواهـد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

گر زمسجد به خرابات شدم، خـرده مـگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

ای دل، ار عشرت امروز به فردا فکنی،
مایة نقد بقا را که ضمان خواهـد شد

عندلیبی که سي و پنج سال پس از سعدي، بر شاخسار ادب پارسي، نغمه سرايي آغاز كرد، شمس الدين محمد، شناخته به حافظ و شهره به خواجه(۱)، در شيراز به دنيا آمد. (۲) او كاخ سخن را بنيادي استوار بخشيد و شيوهي غزلسرايي را به اوج خود رساند. از آغاز زندگاني اين بلبل خوش نواي بوستان ادب و عرفان عاشقانه، آگاهي‌هاي اندكي به دست ما رسيده است، ولی چنانکه از دیوان اشعارش برمیآید، او داراي انديشهاي عميق بود. با موسيقي آشنايي داشت. كينه در كار و باورش جاي نداشت. اهل بخشش و گذشت بود. در بحبوحه‌ي سنگدلي‌ها و كشتار، كه پدر بر فرزند خود رحم نمي‌كرد، در فرو نشاندن آتش جنگ‌ها مي‌كوشيد و مردم را به نرمخويي و نرمرفتاری فرا مي‌خواند و می‌گفت:

وفاكنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم
كـه در طريقت ما كافري است رنجيدن

حافظ، احساسات و عواطف ژرف انساني و بهترين حكمت قومي ما را در قالب شعر بيان كرده است. متانتِ كلام، شيوايي بيان، شعرهاي او را از پیشينيان ممتاز مي‌سازد. وي مردي آزاده و آزادانديش، با بينش روشن بود. او حقايق هستي را بيپروا و رندانه با واژه‌هايي زيبا بيان كرده است. از سالوس و ريا بيزار و بركنار بود. سبب جنگ هفتاد و دو ملت را درك كرده و به زباني ساده به برملا كردن راز آن پرداخته است:

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون نديـدنـد حقيقت ره افسانه زدند

غزل‌هاي وي، كه آيينه‌ي روشن انديشه هاي اين مرد بزرگ است، هريك نشان دهندة حالتي از احوال و نمايندة دورهاي از دوران زندگاني اوست. پژوهشگرانِ انديشة حافظ، براين باورند كه اين يگانة عالمِ ادب، مراحل كمال را اندك اندك پيموده، ساليان دراز در پيشگاه استادان ادب فارسي و عربي و سرآمدان حكمت و كلام به ارادت حضور يافته، و از اين راه، نكته‌ها آموخته و سرمايه‌اي گرانقدر اندوخته است. حافظ، در پايان اين دوره دانش‌پژوهي، به خودشناسي و هستي‌شناسي روي آورده است. از زهدفروشي بیزار بود و رندي و وارستگي را شايسته مقام انسان مي‌دانست:

دلا، دلالت خيــرت كنــم بــه راه نجات
مكن به فسق مباهات و زهد هم مفروش

او، فراز و نشیب‌ها را پشت سر گذاشته، ولی، حتا در فراز زندگیاش، به چيزی دل نبسته و از رنگ تعلق دوری جسته و آزاد مانده بود. او می‌گفت:

غلام همت آنـم كـه زيـر چرخ كبود
ز هرچه رنگ تعلق پذيرد، آزاد است

برای کسی تعیین تکلیف نکرده و راه پژوهش را به روي همه گشاده نگه داشته است:

من نگويم كه كنون با كه نشين و چه بنوش
كه تو خود داني، اگـر زيـرك و عاقل بـاشي

ز كنج صومعه حافظ، مجوي گوهر عشق
قـدم بـرون نـه، اگـر ميل جستجو داري

نام بلند و آوازه‌ي جهانگير حافظ، كه دل به عشق، زنده دارد، تا زبان فارسي در جهان باشد، پاينده خواهد ماند. او خود گفته است:

هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد بـه عشق
ثبت است بــر جـريـدهي عـالـم دوام مـا

یوهان ولفگانگ گوته، شاعر آلمانی پس از آشنایی با اشعار حافظ نوشت: «حافظ، این چه جنون است با تو یکسان بودن». این نوشته، آغاز شعری است که گوته برای حافظ سروده، ولی نه در دیواناش، بلکه در آثار منتشر نشده‌اش بچشم می‌خورد. او نوشت:

حافظ،
شادی و غم،
ما را چون دو همزاد، مشترک باد!
چون تو،
عشقورزیدن و نوشیدن
افتخار من در زندگی من باد!

و باز می‌نویسد: حافظ، آنچه من اکنون می‌اندیشم، تو سده‌ها پیش از من بر زبان آورده‌ای.

نیچه نیز دربارة حافظ نوشت: حافظ، بازتاب شرق است. او در نامه‌ای به مارکس نوشت: فارسی بیاموز، تا بتوانی حافظ را بشناسی. فلسفة حافط، خرد شاد است و نیچه، خود از این خرمن، توشه‌ای برده است.

گفتا خوش آن کسان، که دلی شادمان کنند

واژة «خوش» ۲۰۸ بار در دیوان حافظ رخ نموده است.

صحن بستـان ذوق بخش و صحبت یـاران خـوش است
وقت گل خوش باد، کز وی، وقت میخواران خوش است

از زبـــان ســوســن آزادهام آمـــد بــگــوش
کاندر این دیر کهن، کار سبکباران خوش است

راز پنهان نفوذ سروده‌های حافظ در روح ایرانیان، خوش‌بینی، شادی‌آفرینی، فروتنی، آزادگی و راستگویی در گفتار است. ازاینروست که هرخواننده‌ای، خواجه را یار همنشین و همدرد خود می‌یابد. حافظ به رمز بقا، یعنی «اندازه» نیز که پایة باور و فرهنگ ایران باستان است، پی‌برده بود و آن را بنیان نیک و پایدار برای هرکاری می‌دانست. او می‌دانست که آدم درستکار، باید ترازویش، تراز باشد. «اندازه» که بعدها در علم ریاضی به «هندسه» بدل گشت، پایه و بنیان زندگی است. اندازه، نکتة پنهان استورة ایران باستان است. هرکه را اندازه نیکوست، زندگانیاش به نکویی سپری می‌شود.

حافظ می‌گوید:
صوفی ار باده به اندازه خورد، نوشش باد
ورنـه انـدیشة این کـار فـرامـوشش بـاد

ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد کـه جهان پربلا کند

این واژة عدل را چندگونه تفسیر کرده اند، عدل، همان تعادل است، همان ترازِ معمار و ترازِ ترازوست و هرکه تعادل درکارش نیست، عادل نیست.

آرایه‌های شعر حافظ

يكي از بديع‌ترين هنرهاي بياني حافظ، آرایه‌های شعری اوست. حافظ، در غزلهايش اين هنر را به زيباترين شكل بكارگرفته است. حافظ، چشم يار را به نرگس، شيوه‌ي چشم او را به كرشمه‌ي نرگس، خاك راه دوست را به نافه‌ي ختن، لب او را، به غنچه و لعل، شبيه مي‌كند. در اشعار حافظ، کمان = ابرو، تیر = مژه، کمند = گیسو و دام برای عاشق = خالِ کنج لب است.

گـوشه‌گیـری و سلامت هـوسم بـود ولــی
شیوه‌ای می‌کند آن نرگس فتان که مپرس

چـه فتنه بـود، کـه مشاطة قضـا انگیخت
که کرد نرگس شوخش سیه به سرمة ناز

اي خونبهـاي نـافـة چين، خاك راه تو
خـورشيدِ سـايه پـرور، طَرفِ كلاهِ تــو

تـاب بنفشه ميدهـد، طُرّه‌ي مشكساي تو
پرده‌ي غنچه مي‌درد، خنده‌ي دلگشاي تو

گـر غالیه خوشبو شد، در گیسوی او پیچید
ور وسمه کمانکش شد، در ابروی او پیوست

در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست؟
نقطة دوده کــه در حلقـة جیـم افتادست

واج‌آرايي(۳) حافظ

حافظ در نوشتن شعر، هيچ چيزي را بهم نريخته است. او در برابر هيچ قاعده و قانون زباني قد علم نكرده، بلكه با توانايي بسیار، زيباترين و موزونترين تركيب‌ها را بدست داده است. «واج‌آرايي» را بسياري از شاعران بكارگرفته اند و از اين راه توانايي خود را در آفرينش سخن آهنگ‌دار فارسي نشان داده‌اند. واج‌آرايي به معناي بهره‌گيري از يك واج (حرف) به شمار زياد و تكرار آن در بيت يا نيم‌بيت شعر فارسي است.

يك نمونه از اينگونه واج‌آرايي، از شاهنامة فردوسي چنین است:

از اين پنج «شين» روي رغبت متاب
شب و شاهد و شمع و شهد و شراب

سعدي هم در بيت زير، از واج «ش» چنين بهره گرفته است:

شب است و شاهد و شمع و شراب و شيريني
غنيمت است چنينن شب كـه دوستان بیني

سنائي در بيت زير، ۱۱ بار حرف «ر» و هشت بار، حرف «د» را بكارمي‌برد:

آن ابـر دُرَر بار ز دريـا كـه بـرآمـد
پرکرده ز دُرّ و درم و دانه دهان را

مولانا نیز در بيت زير ۵ واج «خ» را در برابر 5 واج «ش» مي‌گذارد:

يك نفسي خموش كن، در خمُشي خروش كن
وقتِ سخن، تو خامُشي، در خمُشي تو ناطقي(۴)

و حافظ نيز در اين بيت‌ها هنر خويش را به داوري مي‌سپارد. او در این بيت، ۵ بار از واج «ش» بهره جسته است:

رسم عاشق كشي و شيوه‌ي شهرآشوبي
جـامهاي بود كه بر قامت او دوخته بود

در بيت زير ۸ بار واج «ل» را بكاربرده است:

نه من ز بي‌عملي در جهان ملولم و بس
ملامت علـما هـم ز علمِ بـي‌عمل است

در بيت زير ۶ بار واج «ش» را بكارگرفته است:

بيــا و كشتي مــا در شط شـراب انــداز
خروش و ولوله در جان شيخ و شاب انداز

در بيت زير، ۸ بار از واج «س» استفاده كرده است:
رشته‌ي تسبيح اگر بگسست، معذورم بدار
دستم اندر ساعِدِ ساقيِّ سيمين ساق بـود

زبان نیشدار و زبان شوخ حافظ

حافظ با نگر اجتماعي كه دارد، در جاي جاي ديوانش، ستيز خود را با رياورزي، زهدِ خشك‌انديشان نشان داده و هيچ صفت نكوهيده‌اي را از تيغ تيز زبان نيشدار خود بي‌نصيب نگذاشته است. اين شيوه را در غزل‌هاي زير مي‌بينيم:

راز درون پـرده، ز رندان مست پـرس
كاين حال نيست «زاهد عالي‌مقام» را

ناصحم گفت كه جز غم چه هنر دارد عشق
برو اي «خواجه‌ي عاقل» هنري بهتر از اين

ترسم كه صرفه‌اي نبرد روز بازخواست
«نـان حلال شيخ» زِ «آب حـرام مـا»

آنـان كـه خـاك را بـه نظر كيميا كنند
آيا بود كه گوشه‌ي چشمي به ما كنند؟

زاهد، از كوچهي رندان، به سلامت يگذر
تـا خرابت نكنـد، صحبت «بدنامي چند»

سرّ ِخدا كه «عارف سالك» بهكس نگفت
در حيرتم كـه، باده فروش از كجا شنيد

پير ما گفت: خطا بر قلم صُنع نرفت
آفرين بر نظر پاكِ خطا پوشش باد

ز کوی میکده دوشش بـه دوش می‌بردند
امام خواجه که سجاده می‌کشید به دوش

چو بشنوی سخن اهل دل مگو کـه خطاست
سخن شناس نهای، جان من، خطا اینجاست

حافظا، می خور و رندی کن و خوش باش، ولی
دام تـزویـر مـکـن چـون دگـــران، قــرآن را

واعظان كين جلوه در محراب و منبر مي‌كنند
چون به خلوت ميروند آن كار ديگر مي‌كنند

مشكلي دارم زِ دانشمند مجلس بـاز پرس
توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مي‌كنند

گوئيـــا بــاور نمــي‌دارنـــد روز رستـخيــز
كاين همـه قلب و دغل در كار داور مي‌كننـد

يار حافظ نيز چون خود او نازك‌انديش، نكته‌دان و شوخ بود و گفتگويش با حافظ پر از نكته‌هاي شوخ و لطيف بود.

حافظ:
به لابه گفتمش: اي ماهرخ، چه باشد اگر
بـه يك شكر ز تـو دلخسته‌اي بياسـايد؟

پاسخ:
به خنده گفت كه: حافظ خداي را مپسند
كــه بوسـهي تــو رخ مــاه را بيـالايــد

گفتــم: آه از دل ديـوانـهي حـافظ بـي تـو
زيرلب خنده‌زنان گفت كه ديوانه‌ي كيست؟

گفت: خود دادي به ما دل حافظا
مــا مُحصل بـر كسي نـگماشتيم

حافظ میگوید:
ز دست جـورِ تـو گفتم زِ شهر خواهـم رفت
به خنده گفت كه: حافظ برو،كه پايِ تو بست؟

بگفتمش بــه لبــم بـوسـهاي حوالت كـن
به خنده گفت: كِيات با من اين معامله بود

دي گلهاي زِ طُرّهاش كـردم و از سرِ فسوس
گفتكه: اين سياهكج، گوش به من نمي‌كند

گفتم: غم تو دارم، گفتا: غمت سرآيد
گفتم كه: ماهِ من شو! گفتا: اگر برآيد

موسیقی شعر حافظ: تنوع وزن‌ها در غزل‌ها و چیرگی در کاربرد آن‌ها:

آن کیست ـ کز روی کرم ـ باما ـ وفاداری کند
برجای بدکاری، چو من، یک دم نکوکاری کند

اول به بانگ نای و نی، آرد به دل، پیغام وی
وانگه به یک پیمانه می، با من وفاداری کند

سرو چمان من چرا، میل چمن نمی‌کند
همدم گل نمی‌شود، یـاد سمن نمی‌کند

مرا مهر سیـه چشمان، ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد

من و بــاد صبـا، مسکین و سرگـردانِ بـی‌حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت

حافظ هماندیش خیام است:

شراب و عیش نهان چیست، کار بی‌بنیاد
زدیــم بر صف رندان و هـرچـه بـادابـاد

قدح بـه شرط ادب گیر، زانـکه ترکیبش
ز کاسة سر جمشید و بهمن است و قباد

زحسرت لب شیرین هنـوز می‌بینم
که لاله میدمد از خون دیدة فرهاد

ســـر ز مستـی بــرنــگیـرد تــا بــه صبح روز حشـر
هر که چون من در ازل، یک جرعه خورد از جام دوست

مبـاش درپـی آزار و هـرچـه خواهـی کـن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
کـه گناه دگـران بـر تـو نخواهند نوشت

من اگر نیکم اگر بد، تو برو خود را باش
هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت

نــه من از پــردة تقـوا بــدرافتـادم و بس
پـدرم نیـز بـهـشت ابـد از دست بـهـشت

چمـن حـکایت اردیبـهـشت مـی‌گـویــد
نه عارف است که نسیه خرید و نقد بهشت

راز درون پرده چه داند فلک خموش!
ای مدعی، نزاع تو با پردهدار چیست؟

ز سرّ غیب کس آگاه نیست، قصه مخوان
کـدام محـرم دل ره دریـن حــرم دارد؟

من که امروزم بهشت نقد حاصل مي‌شود
وعـدة فـرداي زاهـد را، چـرا بـاور كـنـم؟

ویژه‌نامه‌ایی که حافظ به خود داده است:

حافظ در غزل‌هایش، صفاتی را به خود نسبت داده و خود را با نام‌هایی خوانده است که شایستگی آنها را نیز دارد.

۱) شیرین سخن
سرود مجلسات اکنون فلک به رقص آرد
که شعر حافظ شیرین سخن ترانة توست

۲) نکته‌دان و بذله‌گو:
نکته‌دانی بذله‌گـو چـون حافظ شیرین سخن
بخشش آموزی جهان‌افروز چون حاجی قوام
مست بگذشت و نظر بـر من درویش انداخت
گفت کای چشم و چراغ همه شیرین سخنان

۳) شیرین کلام، ایهام‌گو، حاضرجواب:
شاه عـالـم بخش در دور طرب ایهام‌گـو
حافظ شیرین کلام بذله‌گو، حاضرجواب

۴) خوش‌لهجه و غزل‌خوان:
سحر به طرف چمن می‌شنیدم از بلبل
نـوای حافظ خوش‌لهجة غـزل‌خـوانش

۵) خوش‌آواز:
ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می‌گفت:
غـلام حـافظ خـوش‌لـهجـة خــوش‌آوازم

۶) خوشگوی، خوشکلام:
دلم از پرده بشد، حافظ خوشگوی کجاست
تـا بـه قـول و غـزلش سـاز نـوایـی بکنیـم

خوش چمنی است غارضت، خاصه که در بهار حسن
حــافـظ خـوشــکلام شـد، مــرغ ســخنسُرای تــو

۷) پشمینه‌پوش
سرمست در قبای زرافشان چـو بـگذری
یک بوسه، نذرِ حافظ پشمینه پوش کن

۸) خلوت‌نشین
حافظ خلوت‌نشین دوش به میخانه شد
از سرِ پیمان گذشت، بـر سرِ پیمانه شد

از فریب نـرگس مخمور و لعل می‌پرست
حافظ خلوت‌نشین را در شراب انداختی

چرا حافظ را «لسان‌الغيب» يا «ترجمان‌الاسرار» ناميده‌اند؟ فرانام (لقب) لسان‌الغيب، يعني زبانِ غيب يا ترجمان‌الاسرار، يعني بيانگر رازها را، نخستين بار، نورالدين عبدالرحمان جامي، كه در سال ۸۹۸ هجري درگذشته است، در كتاب خود: «نفحات‌الانس» در شرح حال حافظ، به وي داده است. ولي حافظ، خود نيز، به پيوند خويش با دنياي پنهان (غيب) اشاره كرده است:

بيار بـاده كه دوشم سروشِ عالمِ غيب
نويد داد كه عام است فيض رحمت او

مرا به رندي و عشق آن فضول عيب كند
كـه اعتراض بــه اسـرارِ علـم غيب كـند

دوش گفتم بكند لعلِ لبش چاره‌ي من
هـاتف غيب نـدا داد: كــه آري بـكنـد

غيب، به معناي: ناپيدا، پنهان، سرّ، راز و نهان، هميشه در برابر شهود بكار برده شده است. منظور از شهود، جهان ديده شدني و حسّ‌كردني است، ولي غيب به جهان نامرئي و فراحسّي نیز گفته مي‌شود. «عالَمِ غيب» نيز به جهاني گفته شده است كه، با حواسّ بشري نمي‌توان آن را درك كرد و از آن به «عالم لاهوت» در برابر «عالم شهادت» نيز نام برده شده است. در نوشته‌های عرفاني و نسکهای صوفيان، در بارة واژه‌هاي: غيب، غيبت و غايب، شرح گسترده‌اي نوشته شده است كه در اين اندك نمي‌گنجد.

در ميان يوناني‌ها و عرب دورة باصطلاح «جاهليّت»، باور مردم براين بود كه شاعران با جهان غيب و عالم خدايان رابطه دارند. يكي از شاعران عرب (بنام ازهري) نيز مي‌گويد: «به شاعر، از آنروي، شاعر گفتند كه او چيزي را درک می‌کند كه ديگران درک نمي‌کنند». شاعران زمان جاهليت در عربستان، بیشترشان مردماني درس نخوانده بودند، آنان دانسته‌های خود را، نه از راهِ درس خواندن، بلكه از راهِ شنیده‌ها و درک شخصی بدست مي‌آوردند، و از اينرو، به آنان «شاعر» يعني درك كنندة ظرايف مي‌گفتند. از نگرِ برخي از نقدكنندگان نيز، «شعر» امري معنوي و فرافيزيكي است، هرچندکه ابزار و عناصر آن از طبيعت گرفته شده باشد.

حافظ ميگويد:
ارغوان جام عقيقي بـه سَمَن خواهـد داد
چشم نرگس، به شقايق نگران خواهد شد

در اين بيت: ارغوان، جامِ عقيق، سمن، نرگس و شقايق همه، ابزارهاي مادي و حسّ شدني هستند. ولي، جهاني كه حافظ در «فضاي نامحسوس» آفریده است، فراطبيعي و فراحسّي است. اينكه ميگويد: ارغوان جام عقيقي به سمن خواهد داد و چشم نرگس هم نگران شقايق خواهد ماند، در جهان فيزيكي وجود ندارد و نمي‌تواند واقع شود، بلكه اين نگاره، در «فضايِ نامحسوس» از سوي شاعر آفريده مي‌شود و به «فضاي محسوسِ» ما آورده مي‌شود، بگونهاي كه، ما هم پس از شنيدن يا خواندن آن، با ابزارهاي فكري خودمان، اين نگاره را مي‌فهميم و آن را حسّ مي‌كنيم. اينكه تا چه اندازه اين «چيستانِ نگارنده» را نزديك و همسان به «آفريدة» او بفهميم، بستگي به آشنايي ما با نوعِ ابزارهايي دارد كه گوينده و نگارشگر «شعر» از آنها در ساختة خود، استفاده كرده است. پس حافظ، به اين معنا «لسان‌الغيب» است، چون بيشتر از ديگر شاعران و بهتر از آنان، توانسته است از ابزارهاي حسّيِ «جهان حسّي» نگاره‌هاي فراحسّي بسازد.

شعر را مي‌توان بيانگر عشق، احساس و عواطف انساني ناميد، كه در ژرفاي وجود انسان شكل مي‌پذيرد. بايد يادآوري كرد كه درون انسان، مخزن حس‌هاي ديگري مانند: كين، خشم، نفرت و خودنمايي نیز مي‌باشد، و اين حسها نيز خود را در شعر آشكار مي‌سازند. اين دنياي درون انسان، همان دنياي پنهان و غيب است كه اگر شخص توانش بيان شعري داشته باشد، مي‌تواند ناپيداييهاي درون خود را در قالب شعر بريزد. پس «شعر» زبان غيبِ انسان است و حافظ كه اين زبانِ غيبِ هستي را به بهترين گونه به جهان حسّی رهنمون شده، «لسان‌الغيب» نام گرفته است.

اینک نگاهی نیز به دو رباعی از رباعیات حافظ بیندازیم:

با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی
کنجی و فراغتی و یک شیشة می
چون گرم شود ز باده ما را رگ و پی
منت نبریم یک جو از حاتم طی

در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار
در عیشِ خوش آویز، نه در عمر دراز

———————————-

۱) حافظ در آغاز سده هشتم هجري در شيراز پاي به جهان گذارد. زاد سال او را ۷۲۶ يا ۷۲۷ “ماهشیدی” مي‌نگارند. و سال خاموشي او را نيز ۷۹۲ “ماهشیدی” مي‌دانند.
۲) در آن زمان بيشتر بزرگان شيراز، خواجه ناميده مي‌شدند و عنوان خواجه كه حافظ داشت، حكايت از دارايي و رفاه خانوادگي او مي‌كند.
۳) واج‌آرايي را در زبان انگليسي، برابر با alliteration مي‌دانند.
۴) حافظ نامه، نوشته‌ي دكتر بهاء الدين خرمشاهي، بخش نخست، نوشتار 122، رويه‌ي 760

پیمایش به بالا