ایمانوئل کانت: فیلسوف روشنگری

کارل ر. پوپر / برگردان : بهرام محيی

در آستانه دويستمين سالگرد درگذشت ايمانوئل کانت، فيلسوف بزرگ آلمانی قرار داريم. به این مناسبت مقاله زیر در سایت خبری «ایران امروز» ترجمه و منتشر شده، که ما آنرا برای شما خلاصه کرده و در «توان» چاپ می‌کنیم. مترجم در مقدمه خود می‌نویسد:این مقاله متن سخنرانی کارل رايموند پوپر فيلسوف اتريشی‌تبار انگليسی است که در تاريخ ۱۲ فوريه ۱۹۵۴ به مناسبت يادبود صد و پنجاهمين سالگرد درگذشت ايمانوئل کانت، به زبان انگليسی از فرستنده راديويی بی. بی. سی. پخش شده بود. به جراًت می‌توان گفت که اينک در آستانه دويستمين سالگرد درگذشت کانت و نيز گذشت نزديک به نيم قرن از پخش اين سخنرانی، مسائل مطروحه در اين مقاله، چه از نظر معرفی آرای ايمانوئل کانت و چه از ديدگاه اهميت موضوعی آن برای ما، کماکان از روزآمدی و تازگی برخوردار است.

صدوپنجاه سال از مرگ ايمانوئل کانت می‌گذرد. وی هشتاد سال در شهر کونيگزبرگ که يکی از شهرهای ايالت پروس بود، عمر سپری کرد و در همانجا درگذشت. او از سال ها پيش از آن، در عزلت کامل زيسته بود و دوستانش به فکر مراسم خاکسپاری ساده‌ای بودند. اما اين فرزند يک پيشه‌ور فقير، چونان شاهی به خاک سپرده شد. هنگامی که خبر مرگ او پخش شد، مردم به طرف خانه او سرازير شدند و اين جريان روزها ادامه داشت. در روز مراسم خاکسپاری، تمام عبور و مرور در کونيگزبرگ بازايستاد. کاروان بی‌انتهایی از مردم در زير زنگ ناقوس های تمام شهر، به دنبال تابوت در حرکت بود. آنگونه که معاصران گزارش می‌دهند، اهالی کونيگزبرگ هرگز چنين تشييع جنازه‌ای به خود نديده بودند.

به راستی اين حرکت شگفت‌آميز و خودانگيخته به چه معنايی می توانست باشد؟ آوازه کانت به مثابه فيلسوفی بزرگ و انسانی نيک، به هيچ وجه قادر نيست اين موضوع را به اندازه کافی توضيح دهد. به نظر من، اين رويدادها معنايی ژرف‌تر داشت. می‌خواهم خطر کرده، اين حدس را پيش کشم که در آن هنگام، در سال ۱۸۰۴ ، تحت سلطنت مطلقه فريدريش ويلهلم سوم، آن ناقوس‌هايی که برای کانت به صدا درآمد، پسآهنگ انقلاب‌های آمريکا و فرانسه بود: پسآهنگ ايده‌های سالهای ۱۷۷۶ و ۱۷۸۹. کانت برای شهروندان خود، به نماد اين ايده‌ها تبديل شده بود و آنان به تشييع جنازه او آمده بودند تا از او همچون آموزگار و پيام‌آور حقوق بشر و برابری در مقابل قانون و نيز منادی جهان وطنی و رهايی خويش به ياری دانش و آنچه که شايد مهم‌تر است يعنی صلح جاويدان بر روی زمين، قدردانی کنند.

بذرهای همه اين ايده‌ها، از طريق انگلستان و در قالب کتاب «نامه‌هايی از لندن درباره انگليسی‌ها» اثر ولتر منتشر به سال ۱۷۳۲ به قاره اروپا رسيده بود. ولتر در اين کتاب به مقايسه شکل حکومت مشروطه انگلستان و سلطنت مطلقه در قاره اروپا مبادرت ورزيده بود. او شکيبايی مذهبی انگليسی را با نابردباری کليسای رومی و قدرت روشنی بخش نظام کيهانی اسحاق نيوتن و تجربه‌گرايی تحليلی جان لاک را با جزميت‌گرايی رنه دکارت مقايسه کرده بود.

کتاب ولتر سوزانده شد، اما انتشار آن، سرآغاز جنبشی فلسفی بود که در تاريخ جهان با اهميت است. جنبشی که ميل تهاجمی خودويژه آن در انگلستان فهميده نشد، چرا که با مناسبات اين کشور همخوانی نداشت.

اين جنبش را معمولاً در فرانسه  éclaircissement و در آلمانی Aufklärung  [روشنگری] می‌نامند. تقريباً همه جنبشهای مدرن فلسفی و سياسی را می توان به طور مستقيم يا غيرمستقيم، ناشی از آن دانست. کانت به روشنگری باور داشت؛ او واپسين پيکارگر بزرگ آن بود. به خوبی می‌دانم که اين نظر امروز رايج نيست. زيرا در حالی که من کانت را واپسين پيکارگر روشنگری می‌بينم، او را اغلب، بنيانگذار مکتبی می‌دانند که روشنگری را نابود کرد ـ مکتب رومانتيک «ايده‌آليسم آلمانی»، مکتب فيشته، شلينگ و هگل. من مدعی‌ام که اين برداشت ها با يکديگر ناسازگارند.

اما گوش فرا دهيم که خود کانت درباره ايده روشنگری چه می گويد. او می‌نويسد: «روشنگری، برون‌رفت انسان از نابالغی خود کرده است. نابالغی يعنی ناتوانی در به کاربردن فهم خويش بدون رهنمود ديگری. اين نابالغی هنگامی خودکرده است که علت آن نه کاستی فهم، بلکه کاستی عزم و دليری در به کاربردن فهم خويش بدون رهنمود ديگری باشد  Sapere aude!: در به کار بردن فهم خويش شهامت داشته باش! لذا اينست “گزين-سخن” روشنگری». چيزی که کانت در اينجا می‌گويد، بدون ترديد يک اقرار شخصی است؛ اين بخشی از سرگذشت خود اوست. وی که در مناسبات فقيرانه و با چشم‌انداز محدود پيتيسم بزرگ شده بود، شجاعانه راه رهايی خويشتن از طريق دانستن را پيمود.

مکانيک آسمانی و کيهان شناسی نيوتن

نقش تعيين‌کننده در اين پيکار را، فيزيک و مکانيک آسمانی نيوتن بازی می‌کرد که آنها هم در قاره اروپا توسط ولتر معروف شده بود. منظومه جهانی کوپرنيک و نيوتن، در تکامل فکری کانت، نيرومندترين تاثير را بر جای گذاشت. آنگونه که کانت در يکی از نامه های خود توضيح می‌دهد، مساله کيهان شناسی بود که او را به نظريه شناخت و سنجش خرد ناب رهنمون شد. مساله‌ای که او در تلاش حل آن بود ـ و هيچ دانشمند کيهان‌شناس را از اين مهلکه خلاصی نيست ـ مسئله پيچيده کرانمندی يا ناکرانمندی جهان هم در رابطه با مکان و هم با زمان است. برای مسئله کرانمندی يا ناکرانمندی جهان در مکان، از زمان اينشتاين به بعد راه حل پيشنهادی درخشانی وجود دارد، يعنی جهانی که کرانمند، اما بی مرز است. در واقع می توان گفت که اينشتاين، گره‌های کانتی را به اين ترتيب گشود؛ اما او برای اين منظور سلاح‌های به مراتب تيزتری در اختيار داشت تا کانت و معاصران او. برای مسئله کرانمندی يا ناکرانمندی زمانی جهان، بر عکس تا امروز راه حل پيشنهادی روشن‌کننده‌ای وجود ندارد.

کانت در همان نامه گزارش می‌دهد که مساله مرکزی سنجش خرد ناب را هنگامی يافت که در تلاش بود تصميم بگيرد که آيا جهان آغازی زمانی دارد يا خير. او با شگفتی کشف کرد که برای هر دو امکان، ظاهراً برهان‌های معتبری قابل عرضه‌اند. هر دو برهان جالب‌اند و دنبال کردن آنها صرفاً نيازمند دقت است. نخستين برهان کانت به صورت زير استدلال می شود: جهان بايد آغازی در زمان داشته باشد، چرا که در غير اينصورت لحظه حاضر يک توالی بی‌پايان از سال‌های گذشته است و از همين رو بايد به طور پايان‌يافته و کامل وجود داشته باشد. برای اينکه دومين برهان را آماده کنيم، با تحليل مفهوم زمانی کاملاً تهی آغاز می‌کنيم ـ زمان پيش از پيدايش جهان. چنين زمان تهی‌ای که در آن هيچ چيز وجود ندارد، بايد ضرورتاً   زمانی باشد که در آن فاصله‌ای زمانی از فاصله زمانی ديگر، به لحاظ رابطه‌ای زمانی نسبت به اشياء و رويدادها متفاوت نباشد؛ چرا که اصلاً اشياء و رويدادها وجود ندارند. دومين برهان کانت به صورت زير استدلال می‌شود: جهان نمی تواند آغازی در زمان داشته باشد، چرا که در غير اينصورت بايد يک فاصله زمانی وجود داشته باشد ـ يعنی فاصله زمانی بلاواسطه پيش از پيدايش جهان ـ که هم تهی و هم دارای اين خصوصيت باشد که در يک رابطه تنگ زمانی با رويدادی در جهان قرار داشته باشد. اما اين همانگونه که ديديم غيرممکن است.

ما در اينجا دارای تعارضی ميان دو برهان هستيم. کانت چنين تعارضی را يک خلاف‌آمد (Antinomie) می نامد. کانت می‌پرسد: ما از اين تعارضات گيج‌کننده چه درسی می‌توانيم بگيريم؟ پاسخ او چنين است: تصورات ما از مکان و زمان، قابل کاربست بر روی جهان به مثابه يک کل نيست. تصورات ما از مکان و زمان بيشتر نوعی چارچوب برای اشياء و رويدادها را به نمايش می‌گذارند؛ می توان آنها را با يک سيستم قفسه‌ها و يا يک سيستم کاتالوگ برای نظم‌بخشی به مشاهدات مقايسه کرد. مکان و زمان، به جهان واقعی تجربی اشياء و رويدادها تعلق ندارند، بلکه متعلق به تجهيزات و ابزارهای روحی و معنوی ما هستند که توسط آنها به مصاف جهان می‌رويم. به همين دليل است که وقتی ما تلاش می کنيم تصور از مکان و زمان را در عرصه‌ای به کار بنديم که از هر تجربه ممکن فراتر می‌رود، دچار دشواری می‌شويم. و اين درست کاری است که ما در هر دو برهان درباره آغاز جهان انجام داديم.

کانت به اين نظريه ـ که من خطوط کلی آن را در اينجا ترسيم کردم ـ نام نازيبا و بطور مضاعف گمراه کننده « ايده‌آليسم فرارونده» (Transzendentaler Idealismus) را اطلاق می کند. تنها گذشت زمان کوتاهی لازم بود تا کانت دليل کافی برای پشيمان شدن از گزينش چنين نامی داشته باشد، چرا که اين نام، بعضی از خوانندگان او را به موضعی سوق داد که کانت را فردی ايده‌آليست بدانند و خيال کنند که او منکر واقعيت فيزيکی است و اشياء فيزيکی را تصورات و ايده‌های صرف می‌پندارد. کانت تلاش بی‌ثمری کرد تا روشن سازد که تنها خصلت تجربی و واقعيت مکان و زمان را منکر شده است، يعنی خصلت تجربی و واقعيتی از آنگونه را که ما در مورد اشياء فيزيکی و رويدادها قائليم. تمام زحمات برای روشن کردن موضع او بی نتيجه بود. دشواری سبک [نگارش] او، سرنوشتش را رقم زد. او محکوم به آن بود که به عنوان خالق «ايده آليسم آلمانی» در تاريخ ثبت شود. اينک هنگام آن رسيده است که در چنين حکمی تجديد نظر شود. کانت همواره تاکيد کرده بود که اشياء فيزيکی در مکان و زمان واقعی هستند ـ رئال، نه ايده‌آل ـ و عنوان کتاب «سنجش خرد ناب» از طرف کانت با اين نيت    برگزيده شده بود که حمله‌ای انتقادی نسبت به نگرورزی‌های به ظاهر عقلانی (Spekulationen) مکتب «ايده‌آليسم آلمانی» را اعلام کند.

در مورد اين مساله که يک دانش طبيعی دقيق از نوع فيزيک نيوتنی چگونه ممکن است و آيا هرگز می‌توان به آن دست يافت، کانت می‌گويد، بايد اين انديشه را کنار بگذاريم که ما نگرنده‌های منفعلی هستيم که منتظرند تا طبيعت قانونمندي‌هايش را به آنان تحميل کند. به جای آن بايد اين انديشه را بنشانيم که ما هنگامی که دريافت‌های حسی پيشين و جديد خود را ادغام می‌کنيم، به مثابه نگرنده، نظم و قوانين فهم را به آنها تحميل می‌کنيم. کيهان ما، مُهر روح ما را بر خود دارد.

اکنون خود را از کانتِ کيهان شناس و فيلسوفِ شناخت و علم، متوجه کانتِ فيلسوف اخلاق می کنيم. اطمينان ندارم که آيا کسی پيش از اين، به اين موضوع اشاره کرده باشد که کانت انسان را به قانونگذار اخلاق تبديل می‌کند، درست همانگونه که او را به قانونگذار طبيعت تبديل کرده بود. او به انسان از طريق اين چرخش، همان موقعيت مرکزی را در اخلاق می دهد که پيش از آن در جهان فيزيکی داده بود. کانت فلسفه اخلاق را همانگونه انسانی می‌کند که کيهانشناسی را انسانی کرده بود.

فلسفه اخلاق کانت، در آموزه خودآيينی (Autonomie) او مستتر است که در آن می‌گويد، ما هرگز اجازه نداريم فرمان يک مرجع اقتدار را کورکورانه اطاعت کنيم. حتی نبايد کورکورانه خود را تحت سيطره مرجع اقتداری فوق بشری به مثابه قانونگذاری اخلاقی قرار دهيم. هنگامی که ما در مقابل فرمان مرجع اقتداری قرار می گيريم، هميشه اين فقط ما هستيم که بر پايه مسئوليت خود تصميم می‌گيريم که آيا اين فرمان اخلاقی يا غيراخلاقی است. ممکن است يک مرجع اقتدار اين قدرت را داشته باشد که فرمان های خود را بدون اينکه قادر به مقاومت در برابر آن باشيم، به ما تحميل کند، اما هنگامی که برای ما ممکن باشد تا شيوه رفتار خود را گزينش کنيم، آن موقع مسئوليت بر عهده ماست، چرا که تصميم‌گيری نزد ماست: ما می‌توانيم از آن فرمان اطاعت يا سرپيچی کنيم؛ ما می توانيم مرجع اقتدار را به رسميت بشناسيم يا آن را طرد کنيم.

همين ايده از طرف کانت، شجاعانه در گستره مذهب مورد استفاده قرار می گيرد. او می‌نويسد: «اگر چه این حرف بوی ارتداد می‌دهد، اما هرگز نکوهيده نيست که بگوييم: هر انسانی برای خود خدايی می‌سازد. زيرا يک ذات به هر طريق هم که به عنوان خدا معرفی و توصيف شود، و يا حتی کسی بخواهد که چنين ذاتی با چنين اوصافی در نظرش محرز باشد، باز بايد خود او داوری کند، که آيا او اختيار دارد، آن را يک الوهيت يا وجود خدايی (Gottheit) بداند و پرستش کند یا خیر.»

فلسفه اخلاق کانتی صرفاً در اين گزاره محدود نمی‌شود که وجدان انسان، تنها مرجع اقتدار اوست. او همچنين تلاش می کند نشان دهد که وجدان ما از ما چه می‌طلبد. او فرمولبندی‌های گوناگونی از قانون اخلاقی را ارائه می‌دهد. يکی از آنها چنين است: «چنان رفتار کن که بشريت را، چه در شخص خود و چه در شخص هر کس ديگر، همواره همزمان به مثابه غايت به حساب آوری، و نه هرگز تنها به مثابه وسيله». شايد بتوان روح فلسفه اخلاق کانتی را در اين کلمات خلاصه کرد: جرات آزاد بودن داشته باش و آزادی ديگران را محترم شمار و از آن پاسداری کن.

دفاعيه و مرگ سقراط ايده انسان آزاد را به يک واقعيت زنده تبديل کرد. سقراط آزاد بود، زيرا نتوانستند روح او را مطيع سازند. کانت به اين ايده سقراط در مورد انسان آزاد که ميراث مغرب زمين است، در گستره های علم و فلسفه اخلاق معنايی تازه بخشيد و به آن ايده جامعه‌ای از انسان‌های آزاد را افزود. زيرا کانت نشان داد که هر انسانی آزاد است: نه برای اينکه آزاد زاده می  شود، بلکه به اين دليل که با باری زاده می‌شود، بار مسئوليت نسبت به آزادی تصميم‌گيری خويشتن.
—————————-
منبع :

Karl R. Popper: Immanuel Kant: Der Philosoph der Aufklärung (Eine Gedächtnisrede zu seinem hundertfünfzigsten Todestag), in:Auf der Suche nach einer besseren Welt, 10. Auflage 1999, Piper Verlag München, S. 137-147.

پیمایش به بالا